کد مطلب:130078 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

سخنرانی 12
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین أبی القاسم محمد و آله الطاهرین.

در سخنرانی گذشته اشاره كردیم كه در سال سیزدهم بعثت بزرگان اهل مدینه در گردنه منی با رسول خدا بیعت كردند و عباس بن عبدالمطلب از آنان عهد و پیمان گرفت كه در نصرت رسول خدا كوتاهی نكنند، بعضی از مورخان اسلامی نوشته اند كه عباس گفتار خود را چنین آغاز كرد: ای گروه خزرج اكنون كه محمد را به شهر خود دعوت می كنید بدانید كه محمد در میان خویشان خود بس عزیز و مورد حمایت است و او را در میان ما همان مقام و منزلتی است كه می دانید به خدا كه ما بنی هاشم- هم آنانكه دعوت وی را پذیرفته اند و هم آنانكه به وی ایمان نیاورده اند- همگی جان نثار او هستیم و ما هم به حساب ایمان و هم به حساب شرف و آبروی خانوادگی از وی دفاع می كنیم، محمد در شهر خود و در میان قبیله ی خود عزیز و محترم است، اكنون كه از همه ی مردم شما را برگزیده است نیك بنگرید و اگر چنان می بینید كه با وی وفادار خواهید ماند و در مقابل دشمنان از وی حمایت خواهید كرد و اگر نیرومند و شجاع و ورزیده ی جنگ هستید و می توانید در مقابل دشمنی تمام عرب كه همداستان به جنگ با شما برخیزید ایستادگی كنید، در این صورت كاری را كه در پیش گرفته اید دنبال كنید، اما اگر بیم دارید كه پس از بردن وی به شهر خویش دست از یاری وی بازدارید و او را بی كس رها كنید از هم اكنون او را واگذارید، چه او در میان خویشان و در شهر خویش عزیز و نیرومند است. پس در این كار تصمیم خود را بگیرید و با یكدیگر


مشورت كنید و جز با تصمیم قطعی و هماهنگی فكری از اینجا متفرق نشوید. چه بهترین گفتار آن است كه راست تر باشد.

چون سخن عباس به اینجا كشید براء بن معرور یكی از بزرگان صحابه گفت: آنچه را گفتی شنیدیم، به خدا قسم اگر جز آنچه به زبان آوردی در دل ما می گذشت می گفتیم لیكن برآنیم كه از روز وفا و راستی خونهای خود را در راه خدا و رسول دریغ نداریم.

عباس بن عباده گفت ای گروه خزرج می دانید بر چه كاری با این مرد بیعت می كنید؟ گفتند آری. گفت شما بر جنگ با سرخ و سیاه مردم با وی بیعت می كنید، اگر چنان می بینید كه هرگاه ضرورت یافت كه مال خود را در راه وی از دست بدهید و بزرگان شما كشته شوند دست از یاری وی برخواهید داشت از هم اكنون بدین بیعت تن درندهید، چه این كار به خدا قسم باعث رسوائی دنیا و آخرت شماست، و اگر چنان می دانید كه با دادن مال و كشته شدن اشراف و بزرگان خویش با وی وفادار خواهید ماند دست از دامن وی برمدارید كه خیر دنیا و آخرت به خدا قسم در همین است. پس همگی همداستان در پاسخ وی گفتند آری با فدا كردن مالها و كشته شدن اشراف خویش، تن به این بیعت می دهیم. سپس از رسول خدا پرسیدند كه اگر وفادار باشیم برای ما چیست؟ گفت بهشت. گفتند دست خویش را پیش آر تا با تو بیعت كنیم. به روایت ابن اسحاق رسول خدا گفتار خویش را با تلاوت قرآن و دعوت به سوی خدا و تشویق به اسلام آغاز كرد، و سپس گفت: با شما بیعت می كنم تا همچنانكه زنان و فرزندان خویش را حمایت می كنید مرا نیز مورد حمایت قرار دهید.

براء بن معرور دست رسول خدا را گرفت و گفت آری به خدائی قسم كه ترا به حق فرستاده است البته چنانكه از نوامیس و خانواده ی خویش دفاع می كنیم از تو نیز دفاع خواهیم كرد ای رسول خدا بیعت ما را بپذیر، به خدا قسم كه مائیم ورزیده جنگها و آماده ی كارزار، و آن را پشت در پشت میراث برده ایم.

در اینجا ابوالهیثم بن التیهان كه از بزرگان انصار و از شهدای صفین است سخن براء بن معرور را قطع كرد و گفت ای رسول خدا میان ما و یهودیان رشته هائی است كه اكنون آنها را قطع می كنیم نشود كه ما این كار را انجام دهیم و از هم پیمانان خود جدا


شویم، و سپس كه خدا تو را پیروز كرد بسوی قوم خود بازگردی و ما را بی كس واگذاری؟ رسول خدا لبخند زد و سپس گفت اینطور نخواهد بود، بلكه خون من خون شما و حرمت من حرمت شما است، من از شمایم و شما از منید، با هر كه با شما در جنگ باشد می جنگم و با هركه با شما بسازد می سازم، در این موقع فریاد انصار بلند شد كه دعوت و بیعت رسول خدا را می پذیریم و آماده ایم در این راه اموال و دارائی خود را از دست بدهیم و بزرگانمان كشته شوند.

عباس بن عبدالمطلب كه دست رسول خدا را گرفته بود گفت آهسته سخن بگوئید كه جاسوسان بر ما گماشته اند. سالمندان خود را پیش دارید تا با ما سخن بگویند و آنگاه كه بیعت كردید پراكنده شوید و هركس بجای خود بازگردد. نخستین كسی كه با رسول خدا بیعت كرد براء بن معرور و بقولی ابوالهیثم بن التیهان و به قولی دیگر اسعد بن زراره بود. سپس بقیه هفتاد نفر دست بدست رسول خدا دادند و بیعت كردند و سپس دوازده نفر نقیب از میان ایشان برگزیده شد تا مسئول و مراقب آنچه در میان قومشان می گذرد باشند. بدین ترتیب شهر یثرب یعنی همان شهری كه بعد از هجرت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم مدینة الرسول نامیده شد بزرگترین پایگاه دعوت اسلام شد و از ماه ذی الحجه ی سال سیزدهم بعثت، هجرت مسلمانان به مدینه آغاز گردید، چه پس از بازگشتن هفتاد و پنج نفر از اصحاب بیعت دوم عقبه به مدینه و آگاه شدن قریش از پیمان و بیعتی كه اوس و خزرج با رسول خدا انجام داده بودند سختگیری قریش نسبت به مسلمانان شدت یافت و بیش از پیش به آنان ناسزا می گفتند و آزارشان می دادند، و دیگر زندگی در مكه برای مسلمانان طاقت فرسا گشت و از رسول خدا اذن هجرت خواستند و رسول خدا به آنان اذن داد تا رهسپار مدینه شود و نزد برادران انصار خود روند، و به آنان گفت خدای عزوجل برای شما برادرانی و محل امنی قرار داده است «ان اللَّه عزوجل قد جعل لكم اخوانا و دارا تأمنون بها» مسلمانان دسته دسته از مكه رهسپار مدینه شدند و رسول خدا به انتظار امر پروردگارش در هجرت از مكه و رفتن به مدینه به سر می برد و قریش هم بر كشتن رسول خدا همداستان شدند و نقشه ی این كار را با كمال دقت و احتیاط طرح كردند و نمی دانستند كه به حكم «من ضیعه الأقرب اتیح له الأبعد» اراده ی خدای متعال بر آن است


كه پیامبر خود را از شهر خویشان و نزدیكان وی بدر برد و در آغوش بیگانگان كه از هر پدر و برادری مهربانتر و فداكارتر و برای یاری و جان نثاری آماده اند جای دهد، بت پرستان برای كشتن پیغمبر دست بكار بودند و خدا هم نیز برای نجات او و برای انتشار و دنیاگیر شدن این دعوت دست بكار شد «و اذ یمكر بك الذین كفروا لیثبتوك أو یقتلوك أو یخرجوك و یمكرون و یمكر اللَّه واللَّه خیر الماكرین» رسول خدا در شب اول ماه ربیع الاول سال چهاردهم بعثت از مكه بیرون رفت، و پس از آنكه سه شب در غار ثور پنهان بود با دو نفر مسلمانان و یك نفر مشرك كه او را برای راه بلدی اجیر كرده بود رهسپار مدینه شد، و روز دوازدهم ربیع الاول در محله ی قبای مدینه فرود آمد، و مردم شهر مدینه مقدم وی را بسیار گرامی داشتند و طنین سرودهای شادی فضای مدینه را پر كرد.



طلع البدر علینا

من ثنیات الوداع



وجب الشكر علینا

ما دعا للَّه داع



ایها المبعوث فینا

جئت بالأمر المطاع [1] .



شهر مدینه از آن روزها شاهد روزهای تاریخی مهم بود، روزی كه 313 نفر مسلمانان در غزوه ی بدر كبری در رمضان سال دوم هجرت بر 950 نفر مشركان مكه پیروز شدند و بیش از هفتاد نفرشان را كشتند، و بیش از هفتاد نفرشان را اسیر كردند، و مژده این فتح به مدینه رسید و رسول خدا و مسلمانان فاتح و پیروز به خانه ی خویش بازگشتند، روزی كه هفتاد نفر مسلمان در غزوه احد در شوال سال سوم هجرت به جنگ با سه هزار نفر از مشركان مكه ایستادند، و بیش از هفتاد نفر از بزرگان مسلمین به شهادت رسیدند و رسول خدا و مسلمانان مجاهد سوگوار و داغدار به مدینه بازگشتند، روزی كه در سال چهارم هجرت خبر شهادت چهل یا هفتاد نفر از بزرگان مسلمین در بئر معونه به مدینه رسید، روزی كه در همان سال چهارم خبر شهادت نه نفر از اصحاب در «سریه رجیع» در مدینه انتشار یافت، روزی كه در سال پنجم هجرت


در جنگ خندق سه هزار نفر مسلمان بر دوازده هزار نفر یا به قول معدودی در التنبیه والاشراف بر 24 هزار نفر دشمن پیروز آمدند، خداوند رسول خود را نصرت كرد و دشمنان را سرشكسته و شكست یافته بازگردانید، روزهائی كه در سال دوم و چهارم و پنجم هجرت یهود بنی قینقاع و بنی نضیر و بنی قریظه به سزای خود رسیدند و محیط مدینه از این مردم پیمان شكن فارغ گشت، روزی كه در سال هفتم هجرت مسلمانان بر یهودیان خیبر پیروز شدند و خبر این فتح بزرگ به مدینه رسید، روزی كه جعفر بن ابی طالب و بسیاری از مهاجران حبشه كه در حدود سیزده سال پیش به كشور مسیحی مذهب حبشه هجرت كرده بودند و به سلامت وارد مدینه شدند، و رسول خدا چنان خوشحال شد كه گفت: «ما ادری بایهما أنا ابشر: بفتح خیبر ام بقدوم جعفرٍ» نمی دانم كه امروز به كدام یك از این دو پیش آمد خوشحالترم به اینكه خیبر فتح شده است یا به اینكه جعفر از حبشه بازآمده است، روزی كه در سال هشتم هجرت خبر شهادت جعفر ابن ابی طالب و زید بن حارثه و عبداللَّه بن رواحه در مؤته ی شام به مدینه رسید، روزی كه رسول خدا و سی هزار مسلمان از غزوه ی تبوك كه بسیار خطرناك به نظر می رسید به سلامت وارد مدینه شدند، و روزی كه رسول خدا در رمضان سال هشتم شهر مكه را فتح كرد و با ده هزار مرد مسلمان مسلح وارد این شهر شد و مژده ی این فتح بزرگ در مدینه انتشار یافت و برای همیشه بساط بت پرستی از شبه جزیره ی عربستان برچیده شد، روزی كه رسول خدا در اوائل سال یازدهم هجرت وفات كرد این مصیبت بزرگ تمام اهل مدینه را سوگوار و داغدار ساخت. پس از وفات رسول خدا نیز شهر مدینه شاهد حوادث تاریخی مهمی بود كه هر كدام در وضع سیاسی و اجتماعی مسلمانان كم و بیش تأثیر داشته است.

تا آنكه سال شصت و یكم هجرت فرارسید و پس از حدود شش ماه نگرانی بنی هاشم و مسلمانان مدینه خبر شهادت امام حسین و یاران فداكار او در این شهر منعكس شد، و روزی چون روز وفات رسول خدا از نو پدید آمد. شیخ مفید و طبری می نویسند كه چون عبیداللَّه بن زیاد حسین بن علی علیهماالسلام را كشت و سر امام را نزد وی آوردند عبدالملك بن ابی الحارث سلمی را خواست و به او گفت راه مدینه را پیش گیر تا بر عمرو بن سعید بن عاص حاكم مدینه وارد شوی و مژده ی كشته شدن


حسین بن علی را به وی برسانی.

راستی جای حیرت است كه در حدود پنجاه سال بعد از وفات رسول خدا و در این فاصله ی كوتاه كار حق ناشناسی مسلمانان به جائی رسید كه خبر كشته شدن فرزندان و عزیزان او را به عنوان یك خبر خوش و یك مژده بزرگ به حاكم شهر مدینه یعنی محل هجرت و محل دفن رسول خدا گزارش دهند. عبدالملك بن ابی الحارث كه از بردن این مژده به شهر مدینه و محل سكونت بنی هاشم و خویشان و بستگان امام علیه السلام شرمنده بود و حیا می كرد از در معذرت خواهی درآمد و علاقه مند بود كه عبیداللَّه او را از این كار معاف بدارد. اما ابن زیاد كه تازیانه ی قدرت را بدست داشت و با كشتن امام بیش از پیش به سختگیری خو گرفته بود عبدالملك را تهدید كرد و به او گفت ناچار باید بروی و این خبر مسرت بخش را به حاكم مدینه برسانی و نباید پیش از تو این خبر به مدینه برسد مبلغی هم پول به او داد و گفت عذرتراشی مكن و هرچه زودتر رهسپار شو و اگر شترت از راه رفتن بازماند شتری دیگر تهیه كن و آن شتر را رها كن. ابن زیاد هنوز نمی توانست بفهمد كه این تلاشها و اصرارها به زیان خود اوست و هرچه داستان شهادت امام بهتر و روشنتر به گوش مسلمانان برسد و در تاریخ اسلام ثبت شود و سندهای زنده ی آن یكی پس از دیگری در صفحات تاریخ درج گردد بیشتر به رسوائی او و یزید تمام می شود از این راه زیانی به امام علیه السلام نمی رسد زیان امام- اگر تعبیر به زیان درست باشد- در آن است كه داستان شهادت او پوشیده بماند و فساد اخلاق و تباهكاریهای دشمن وی در تاریخ منعكس نشود و مسلمانان معاصر و غیر معاصر نتوانند به حقیقت آنچه بوده است و روی داده است واقف شوند ابن زیاد از آن مردمی بود كه خود گور خود را می كنند و در بیچارگی خود اصرار می ورزند و سندهای رسوائی خود را به اینجا و آنجا می فرستند «یخادعون اللَّه والذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون» چنان گمان می كنند كه می توانند خدا را فریب دهند و مردم باایمان را از راه فریبكاری بیچاره كنند با اینكه جز خود را فریب نمی دهند و این حقیقت را هم نمی فهمند كه زیان فریبكاری آنان به خودشان می رسد و هرچه در این كارهای ناپسند بیشتر اصرار ورزند و سپس به آنها افتخار و مباهات كنند بیشتر سند بدست دشمن خود داده اند و بیشتر راه گریز از دادگاه تاریخ را به روی خود بسته اند. ابن


زیاد نمی دانست كه نام او در تاریخ اسلام با چه رسوائی برده خواهد شد و داوری تاریخ درباره ی او چگونه خواهد بود. و نام درخشان حسین بن علی علیهماالسلام و یاران او در تاریخ به چه صورتی جلوه گر خواهد شد و چهره ی تاریخ اسلام و نهضتهای دینی را چگونه روشن خواهد ساخت و قیام او با چه افتخاری در ردیف بزرگترین و ارزنده ترین قیامهای بشری قرار خواهد گرفت [2] به هر صورت عبدالملك سلمی كه نیروی مخالفت با ابن زیاد را نداشت به دستور وی راه مدینه را در پیش گرفت و با شتاب فراوان رهسپار حجاز شد تا به مدینه رسید و مردم متوجه شدند كه پیك عراق است و لابد خبری از حوادث عراق هرچه بوده است دارد، مردی از قریش كه نام وی در تاریخ برده نشده عبدالملك را دید و دانست كه این مرد از عراق می رسد و با نگرانی تمام از وی پرسید كه از عراق چه خبر داری؟ و مقصودش همین بود كه كار حسین بن علی و دستگاه خلافت اموی به كجا رسید و قیام كوفیان علیه خلیفه چه نتیجه ای داد و امروز چه كسی بر سر كار است و خلافت بر كه استوار گشته است؟ عبدالملك در جواب این مرد قرشی فقط گفت كه الخبر عند الأمیر یعنی هر خبری باشد نزد امیر مدینه است و آنجا گفته خواهد شد و بوسیله ی او به مردم خواهد رسید، این پاسخ مختصر برای مردم عاقل كافی بود كه حدیث مفصل را از این مجمل بخوانند و از اینكه گزارش آنچه در عراق گذشته است نزد حاكمی می رود كه دست نشانده ی یزید است و خود هم مردی از بنی امیه است، بدانند كه حسین بن علی از صحنه ی خلافت و سیاست بركنار شده است و


كار زمامداری بر یزید و آل ابی سفیان استوار گشته است، مرد قرشی هم با شنیدن این جواب مختصر به آنچه پیش آمده بود پی برد و دانست كه كار به كجا منتهی شده است و گفت انا للَّه و انا الیه راجعون قتل الحسین بن علی. عبدالملك می گوید: بر عمرو بن سعید وارد شدم و او هم كه هنوز از پیش آمد عراق خبری نداشت با نگرانی تمام گفت بگو كه از عراق چه خبر آورده ای؟ گفتم: خبری آورده ام كه امیر مدینه را خوشحال می كند و آن خبر این است كه حسین بن علی كشته شد و كار با كشتن وی به انجام رسید. عمرو بن سعید بن عاص اموی كه با شنیدن این خبر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. گفت: برو مردم را از كشته شدن وی باخبر ساز می گوید از نزد وی بیرون رفتم و در میان مردم فریاد زدم كه حسین بن علی در عراق به شهادت رسید. به خدا قسم كه از بانوان بنی هاشم چنان شیونی برخاست كه در عمر خود به یاد نداشتم و چون عمرو بن سعید شیون زنان هاشمی را بر امام علیه السلام شنید خنده كرد و گفت:



عجت نساء بنی زیاد عجة

كعجیج نسوتنا غداة الأرنب [3] .



پس گفت: هذه واعیة بواعیة عثمان بن عفَّان. یعنی شیون امروز زنان هاشمی نسب بجای شیون زنانی كه از ما بنی امیه در كشتن عثمان سوگوار و داغدار شدند. عمرو بن سعید هم به همان اشتباه یزید و ابن زیاد گرفتار بود و تصور می كرد كه می شود تاریخ را گیج و گمراه كرد و علی بن ابی طالب و پسران او را كه در روزهای گفتاری عثمان جز نصیحت و محبت و خیرخواهی كاری نكردند و در كشتن او كمتر شركتی نداشته و برای او آب بردند و راه خوابیدن فتنه و راضی شدن مردم را به او نشان دادند جزء كشندگان عثمان به شمار آورد و كشتن حسین بن علی علیهماالسلام را با آن مربوط ساخت. او نمی دانست كه این دروغها و بهتانها و یاوه گوئیها جز رسوائی گویندگان آن اثری ندارد. عمرو بن سعید به مسجد مدینه رفت و بالای منبر برآمد و مردم را از كشته شدن امام باخبر ساخت. اما همچنانكه زنان و مردان اهل بیت در هر


فرصتی سندی بدست تاریخ می سپردند و در مقابل هر سطر یاوه ای كه دشمنان می بافتند سطری از حقیقت آنچه بود و پیش آمده بود می نوشتند، اینجا زنی بزرگوار از خاندان عصمت و طهارت جواب سخنان و یاوه گوئیهای حاكم مدینه را داد و این امانت را در تاریخ ضبط كرد. نوشته اند كه در همین موقع دختری از عقیل بن ابی طالب همراه بانوان بنی هاشم از خانه بیرون آمد و رو به مرقد مطهر رسول خدا نهاد و خود را روی قبر انداخت و شیون كنان می گفت:



ماذا تقولون اذ قال النبی لكم

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم



بعترتی و بأهلی بعد مفتقدی

منهم اساری و منهم ضرجوا بدم



دختر عقیل بن ابیطالب با همین دو شعر مرثیه تاریخ عاشورا را خلاصه كرد و در گذشته ی تاریخ سپرد. می گوید روز حساب خواهد رسید، جد بزرگوار همین حسین بن علی كه او را كشتید و خبر شهادت او را به عنوان یك خبر مسرت بخش گزارش دادید با شما روبرو خواهد شد و از شما خواهد پرسید كه شما امت آخر زمان این چه كاری بود كه كردید و این چه رفتاری بود كه پس از مرگ من با فرزندان و خاندان من داشتید، مردانشان را كشتید و آغشته به خون كردید و زنان و كودكان را به اسیری گرفتید.

شهر مدینه به این ترتیب از شهادت امام باخبر شد و در انتظار بازگشت اسیران اهل بیت روز می گذراند تا آنكه امام چهارم و دیگر همراهان وی نزدیك مدینه رسیدند و یكی از روزهای تاریخی مدینه فرارسید، امام چهارم علیه السلام در نزدیك شهر مدینه فرود آمد و بانوان را پیاده كرد و مردی را فرستاد تا وارد مدینه شود و مردم را از ورود امام باخبر سازد، فرستاده ی امام چهارم می گوید وارد مدینه شدم تا به مسجد رسول خدا رسیدم و آنجا صدا به گریه بلند كردم و گفتم:



یا اهل یثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسین فادمعی مدرار



الجسم منه بكربلاء مضرج

والرأس منه علی القناة یدار



این مرد روشن ضمیر كه در این موقع مناسب سندی بسیار پرارزش به دست تاریخ سپرد و پس از چند ماه كه از شهادت امام علیه السلام می گذشت وضع شهادت او را تشریح كرد و بی پرده گفت ای مردم یثرب دیگر به چه امید در این شهر توان ماند. حسین بن علی به شهادت رسید و چشم مردم بر وی اشكبار است. فرستاده امام


می توانست به همین مقدار اكتفا كند، اما آن را برای بیان مقصود خود و امام خود كافی ندانست، او نمی خواست كه مردم بیشتر گریه كنند او نمی خواست كه بیشتر نوحه سرائی و عزاداری كرده باشد، او می خواست سندی بر اسناد فاجعه ی كربلا بیفزاید و راه بررسی تارخ عاشورا را برای آیندگان هموار سازد. تاریخ قیام أباعبداللَّه علیه السلام تنها به كار روضه خوانی و عزاداری و ثواب بردن و شست و شوی گناهان نمی خورد و نباید همیشه به عنوان یك نقل تأثرانگیز و گریه خیز در حاشیه و كنار منبرها و سخنرانیهای مذهبی قرار گیرد. تاریخ نهضت امام حسین خود متنی است بسیار مهم و قابل استفاده و فصلی است از فصول بسیار زنده ی تاریخ اسلام كه باید آن را به عنوان اصالت مورد بررسی قرار داد و ارزش آن را بیش از آن دانست كه تنها در گوشه و كنار مطالب دیگر نامی از آن به میان آید. فرستاده ی امام در شعر دوم خود دستگاه خلافت اموی را برای همیشه رسوا ساخت و در كنار قبر رسول خدا فریاد كرد كه این كافرسیرتان فرزند پیامبر خود را كشتند و پیكر او را به خاك و خون كشیدند و سر او را بالای نیزه برافراشتند.

آنگاه مردم را از ورود اهل بیت باخبر ساخت و گفت كه هم اكنون در بیرون شهر مدینه فرود آمده اند.

مردم رو به خارج شهر نهادند راهها بسته شد مدینه وضع فوق العاده ای پیدا كرد، امام چهارم خود را در مقابل تمام جمعیت مدینه دید و مردم را با اشاره خاموش ساخت و لازم دید كه اینجا هم گزارش این سفر چند ماهه را به اطلاع مسلمانان مدینه برساند، كه اگر خدای بخواهد در سخنرانیهای بعد به عرض شما خواهد رسید [4] . والسلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته.



[1] ماه تمام از ثنيةالوداع (كه نام موضعي است) طلوع كرد مادامي كه خدا را خواننده اي بخواند شكر اين نعمت بر ما واجب گشت. اي آنكه در ميان ما از جانب خدا برانگيخته گشتي، آمدي و بر ما وارد شدي در حالتي كه همگي فرمانت را گردن نهاده و مطيع فرمان تو باشيم.

[2] خلفاء جور چه بني اميه و چه بني العباس سخت كوشيدند كه وقعه ي عاشورا را از يادها ببرند ولي نتوانستند، چون ائمه ي ما كاملاً به نيت سوء آنان توجه داشتند و از راههاي مختلف فعاليت آنها را در خاموش نمودن اين نائره خنثي مي كردند، امام صادق عليه السلام بنابر روايت كتاب «من لا يحضر» مي فرمايد: «السجود علي طين قبر الحسين عليه السلام ينور الي الارض السبعة، و من كانت معه سبحة من طين قبر الحسين عليه السلام كتب مسبحاً و ان لم يسبح بها» سجده بر خاك كوي حسين عليه السلام تا هفتمين زمين را منور مي كند، و تسبيحي كه از آن خاك در دست ذاكري باشد ولو ذكر هم نگويد براي او ثواب تسبيح نوشته مي شود. حضرت با اين دستور مختصر به همه ي نمازگزاران تذكر مي دهد كه خون حسين را فراموش نكنيد و ذكر او را از ياد نبريد، و شبانه روز در هر نماز ياد خون او باشيد و شيخ طوسي هم در مصباح مي گويد: معاويه ي بن عمار روايت كرد كه امام صادق عليه السلام را دستمالي زرد بود كه اندكي خاك قبر جدش حسين عليه السلام در آن بود و در نمازها بر آن خاك سجده مي نمود. اينها همه براي توجه دادن مردم آينده است به عظمت تاريخ عاشورا و اينكه فراموش نشود چه فداكاريهائي براي بقاء اسلام شده است.

[3] شعر از عمرو بن معد يكرب زبيدي است يعني زنان بني زياد فرياد و شيوني كشيدند همانطوري كه زنان ما در جنگ ارنب فغان كردند. ارنب جنگي بود كه بين بني زبيد و بني زياد اتفاق افتاد و بني زياد بن حارث بن كعب از رهط عبدالمدان مغلوب گشتند.

[4] به سخنراني شماره ي- 15- مراجعه شود.